سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک هفته نبودی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 

تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !

من را به من نبودن محکوم نکن !

من همانم که درگیر عشقش بودی !

یادت نمی آید ؟!

من همانم !

حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !

دلم شکست


 



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 93/5/2 ] [ 6:3 عصر ] [ مهرنوش ] نظر

مراقب خاطراتمون باش

مواظب خاطراتمون باش ...حتی اگه خیلی کمن...
قد درد هایی که برات نوشتمشون ....
قد خنده هات که هیچ وقت ندیدمشون...
قد آهنگ صدا کردن اسم هردومون  ...
قد فاصله ی سردی دستامون ...
قد نجابت بودنامون ...
قد دلهره  خداحافظی هامون ...
گوشت با من عزیزم ؟؟!!!...
با توام ...
نیستی؟
رفتی ؟؟؟؟؟؟....
جونت بی بلا عزیزم ....
می گم من که دلم از سنگه ...
ولی نکنه دلت بعد من بگیرهاااااااا...
شبای بهار هنوز سرده ...روتو خوب بپوشون...
نکنه سرما بخوری ...از درسات بیوفتی!
نگران من نباش ...دیگه جایی نمی نویسم
"غریبه ها می یان و می رن ,برای دوست ...فقط ی دوست می مونه"
صدای اذان می یاد اینجا ...برات دعا می کنم همین حالا
مواظب خاطراتمون باش ...حتی اگه خیلی کمن...


[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/1/22 ] [ 11:23 صبح ] [ مهرنوش ] نظر

تودختر شدی

 

تو دختر  شدی نه برای در حسرت ماندن   
  
یک بوسه! برای ....
 
خلق بوسه ای از جنس آرامش
 
تودختر نشدی که همخواب آدم های بیخواب شوی
 
دختر شدی که برای خواب کسی رویا شوی !
 
تودختر نشدی که....
 
در تنهایت حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی
 
دختر شدی تا ...
 
آغوشی در تنهایی عشقت باشی !...

 



[ یادداشت ثابت - شنبه 93/1/10 ] [ 10:11 صبح ] [ مهرنوش ] نظر

خیانت

من مانده ام!
واقعا مانده ام..
مگر می شود؟!
دوستی که به این شدت خیانت می کند،..
شب،
با کمال خونسردی،
SMS بدهد: سلام عزیزم، خوبی؟ تو را دلتنگم،..
و من با کمال آرامش او را پاسخ دهم:اگر حالم خوب بود ، جواب تو را نمی دادم!!
و او زنگ بزند..
و من،
در تمام مدت،
سعی کنم آرامش خود را حفظ کنم،
تا فریاد نزنم:که پَست تر از تو، خود تویی!!
و همین ،
باعث شود،..
که او بیشتر احساس کند من نمی دانم!
و راحت تر،
به چاپلوسی بنشیند!



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/19 ] [ 8:8 عصر ] [ مهرنوش ] نظر

یادت میاد

 

حالا که نیستی بوسه هایم را نثار دیوار های اتاقم میکنم!

همان دیوارهایی که دستهایت را می چسباندی به آنها و چشم هایت را می

بستی و …

یادت می آید…وآن چشم هایت...


 



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/5 ] [ 6:42 عصر ] [ مهرنوش ] نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>